مجرم جذاب من ۲

ناگهان یکی من رو از پشت گرفت و دستشو روی دهنم گذاشت و زیر گوشم گفت : دختر جون جون پدرت الان توی دستای کنه...اگه میخوای پدرت زنده بمونه با این شماره ای که روی میز گذاشتم تماس بگیر و هرچه زودتر برگرد تبریز»وقتی حرفش تموم شد با سرعت باد از خونه زد بیرون و منی که مات بودم آنجا وایساده بودم دستم رو روی موهام گذاشتم و گفتم « منظورش چی بود که جون پدرت توی دستای منه» سریع موبایلمو برداشتم و خواستم به مامانم زنگ بزنم که با دیدن ساعت آروم زدم توی سرم و گفتم : لینا چقدر تو احمقی الان همه خوابن» باید مرخصی بگیرم برگردم تبریز...یعنی بابام چیکار کرده...خیلی میترسم...رفتم توی اتاقم و روی تختم دراز کشیدم و خوابیدم.....صبح شده بود...رفته بودم اداره داشتم با رییس پلیس صحبت میکردم به رییس پلیس نگاه کردم و گفتم : رعییس من دوهفته مرخصی میخوام» رعییس به من نگاه کرد و گفت « دو هفته!!! چه خبره لینا پس فردا یک ماموریت داریم من به تو نیاز دارم » ادامه دادم « میدونم رعییس ولی من به این دو هفته نیاز دارم» رعییس به من نگاه کرد و گفت : باشه »
تعظیم کردم و اومدم بیرون و سوار ماشینم شدم...